کد خبر: ۵۶۶۸
۰۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

نفس گرم ابوجعفر؛ موذن شهرک شهید بهشتی

موذن و سحرخوان قدیمی شهرک شهید بهشتی بیش از ۳۰ سال است که هر روز در وعده‌های مختلف نماز اذان می‌گوید.

نگاه مهربان، اما نافذی دارد که با آن صورت مهربان، ریش‌های سفید و عینک ساده فلزی‌اش، ترکیب خوبی از یک شخصیت معتمد و مدبر ساخته است. لباس بلند عربی به تن دارد و کلاه سفید مخصوص حاجی‌ها که به سر گذاشته، انگار بخش‌های جدایی‌ناپذیر ظاهر او هستند.

یعنی ابوجعفر پوربچاری را اصلا نمی‌توان بدون این‌ها تصور کرد؛ چه وقت‌هایی که برای اذان گفتن به مسجد می‌رود یا آن زمان که برای خواستگاری به دنبالش می‌آیند، راهی سفر کربلا می‌شود یا حتی زمانی که با جوان‌های بیکار یا خلافکار بگومگو دارد، همیشه همین شکلی است. چهره آرام و متینش، اما وقتی در را به روی میهمان باز می‌کند، دیدنی‌تر است. با خنده‌ای از ته دل که همیشه روی صورتش است و خوشامد‌های پی در پی که با آن صدای دورگه و پخته نثارمان می‌کند.

پا به خانه ساده و با صفایش می‌گذاریم. می‌نشینیم روی مبل پذیرایی که تا ورودی در فاصله چندانی ندارد و از آنجا می‌توانیم نمای متفاوتی از شهرک را ببینیم که در قاب در جای گرفته است؛ بالکن جلوی خانه که چند شاخه درخت روی نرده فلزی‌اش افتاده و باد خنکی که هرازگاهی از در به داخل خانه می‌زند و آن شاخه‌ها را هم تکان می‌دهد.

صدای ابوجعفر موذن می‌پیچد که هنوز دارد به ما خوشامد می‌گوید و بالاخره می‌نشیند کنار ما روی یکی از مبل‌ها. پیرمرد را وقت سحر تصور می‌کنم که با همین لباس بلند عربی و عبایی که روی شانه می‌اندازد، یک ساعت قبل اذان صبح به مسجد شهرک می‌رود، ذکر‌گویان در مسجد را باز می‌کند، بلندگو‌ها را وارسی می‌کند، میکروفون را به دست می‌گیرد، صدایش را در گلو می‌اندازد و برای اهالی شهرک سحرخوانی می‌کند.

«ای مردم بلند شوید، از ماه رمضان استقبال کنید،‌ای مردم بلند شوید سحری بخورید، حرکت کنید، خدا شما را رحمت کند، خدا شما را بیامرزید» همین‌ها را به لحن زیبای عربی برایمان می‌خواند و اصلا برایش فرقی ندارد که الان توی مسجد نیست و لازم نیست این‌قدر بلند ادایشان کند، اما برای او تفاوتی ندارد وقت خواندن از خود بی‌خود می‌شود و به عالم دیگری می‌رود. دنیایی که مخصوص به خودش است و معلوم نیست با این یک ساعت حرف زدن با او بتوانیم از آن سر در بیاوریم.


سه ماه روزه با یک پیاله فرنی

زندگی ابوجعفر، برنامه مشخص و منظمی است که هر روز تکرار می‌شود. در روز‌های ماه مبارک رمضان بعد از اجرای بخش اول سحرخوانی به خانه برمی‌گردد، نمازی می‌خواند، یک پیاله فرنی که از پیش برای خودش درست کرده با تکه نانی می‌خورد، آبی می‌نوشد و یک ربع به اذان دوباره به مسجد می‌رود.

به عربی می‌خواند: «آب بخورید، با عجله وقت اذان است» چند دقیقه بعد اذان را با همان قوت همیشگی می‌گوید. امام جماعت آمده باشد مثل باقی نمازگزار‌ها پشت سر او به نماز می‌ایستد و نمازش را می‌خواند. اگر هم به دلیلی امام جماعت حضور نداشته باشد، به خواسته مردم به نماز می‌ایستد تا نماز جماعت برگزار شود.

ابوجعفر حدودا ۸۰ سال دارد و جالب است که با این سن هر سال سه ماه متوالی یعنی رجب شعبان و رمضان را روزه می‌گیرد. با سحری که معمولا نهایتا یک پیاله فرنی است و افطاری که از یک بشقاب سوپ یا یک کاسه آبگوشت فراتر نمی‌رود. می‌گوید: «همین که سحری را سبک می‌خورم، معده‌ام راحت است و خیلی راحت‌تر روزه می‌گیرم. بعد می‌خندد طوری که ما را هم بخنداند «اهل بخور بخور نیستم.»

 

نفس گرم ابوجعفر؛ موذن قدیمی شهرک شهید بهشتی

 

اینجا بهشت است!

ابوجعفر از ساکنان شهرک شهید بهشتی است. حدودا ۳۵ سال است اینجا زندگی می‌کند. در خانه‌ای که وقتی برای اولین بار نشانش دادند و گفتند اینجا می‌توانی زندگی کنی، لب از لبش شکفت و زیر لب زمزمه کرد: «اینجا بهشت است» تا آن زمان چندباری به مشهد آمده بود، ولی شهرک شهید بهشتی را با آن ساختمان‌های کشیده و‌تر و تمیز ندیده بود.

آن زمان خانه‌ها را تازه به جنگ‌زده‌ها واگذار می‌کردند و اصلا شهرک به این شکل نبود که امروز به خاطر فرسودگی و توجه نکردن‌ها به این وضع در آمده است. اما ماجرای آمدن ابوجعفر به مشهد پیش از این رقم خورده بود.

وقتی از طرف سپا‌ه در جبهه خدمت می‌کرد و در حصر آبادن هم حضور داشت به خاطر خانواده‌اش خواست منتقلش کنند و او به مشهد منتقل شد. ابتدای خدمتش در مشهد در منزل آیت‌ا. شیرازی بود و مراوده با این بزرگ مرد از همان ابتدا برایش اتفاق افتاد.

می‌گوید: «در سپاه و بسیج که بودم تا حصر آبادان ماندم پنج، شش ماهی بود بچه‌ها را ندیده بودم. روزی یک نفر آمد نزدم و گفت خانمم را دیده که دست بچه‌ام را گرفته بوده و یک بچه هم به بغل داشته و بار سنگینی در دستش داشته که باعث شده آن بنده خدا برود و کمکش کند. دلم برای بچه‌ها تنگ شده بود و از طرفی نگرانشان بودم، برای همین کار‌ها طوری پیش رفت که به مشهد منتقل شدم. برای انتقالی‌ام چند جا نامه دادند که نهایتا خدمتم به خانه آیت‌ا... شیرازی افتاد.

بعد از مدتی با مساعدت از طرف آیت‌ا... شیرازی خانه‌ای برایمان مهیا شد و ما در خیابان دریا ساکن شدیم و بعد از مدتی توانستم در اینجا خانه‌ای بگیرم.ابوجعفر تقریبا از همان ۳۰ یا ۳۵ سال پیش در مکان‌ها و موقعیت‌های مختلف اذان می‌گفته یا در ماه‌های مبارک رمضان سحر‌خوانی می‌کرده.

از محل زندگی تا محل کار یا هرجایی که می‌دانستند او صدای خوشی دارد و اذان می‌گوید. تعریف می‌کند: «توی مشهد در کلینیک امام حسین (ع) در میدان ۱۵ خرداد مشغول خدمت شدم که تقریبا همه با صدای من آشنا بودند. همه دکتر‌ها و پرستار‌ها با شنیدن صدای اذان من به نماز می‌ایستادند و اگر یک روز به جای من از رادیو اذان پخش می‌شد، نگرانم می‌شدند.»

 

جزء جدایی ناپذیر مسجد

موذن قدیمی شهرک شهید بهشتی اگرچه همه امور مسجد را به دست ندارد و البته خودش به خاطر سن و سالش نمی‌خواهد خیلی مسئولیت‌ها را بپذیرد، همه اهالی شهرک او را در مسجد می‌شناسند و خیلی کار‌ها را با مشورت او انجام می‌دهند. برگزاری دعای ندبه زیارت عاشورا و برنامه‌های مناسبتی از کارهایی است که موذن شهرک شهید بهشتی خواه ناخواه در آن شرکت دارد و اصلا این مرد جزء جدایی‌ناپذیر مسجد شهرک شده است.

شب‌های جمعه نمازگزار‌ها پول‌هایشان را به حاج‌آقا می‌دهند تا برای دعای ندبه صبحانه درست کند. ابوجعفر و همسرش هم صبحانه را مهیا و دعای  ندبه را برگزار می‌کنند.

 

نفس گرم ابوجعفر؛ موذن قدیمی شهرک شهید بهشتی


تو خودت آخر تقویتی!

همسر ابوجعفر در یک جمله همسرش را برایمان توصیف می‌کند: «ماشاءا... فعال است» و بعد از گروه کوهنوردی می‌گوید که ابوجعفر در محل کار سابقش راه انداخته که ابوجعفر در توضیح آن می‌گوید: «همکاران سابق از پرستار‌ها و دکتر‌ها گرفته را دور هم جمع کردم و برخی صبح‌های جمعه به کوه می‌رفتیم.»

می‌خندد که می‌فهمیم خاطره‌ای تازه به ذهنش رسیده: «یک روز به یکی از دکترهایمان گفتم قرص تقویتی چیزی برایم بنویسد، انگار که بخواهد دعوایم کند برگشت گفت مرد حسابی تو با این سن و سالت تا قله آمده‌ای خودت آخر تقویتی هستی. قرص تقویتی می‌خواهی چه کار؟»


 از جاروکردن پله‌ها تا بزرگ‌تر مراسم خواستگاری

حاج آقا را اصلا نمی‌توان بی‌تفاوت دید. نسبت به هیچ چیز. حتی از وقتی که همسایه‌ها برای دادن پول نظافت‌چی همکاری نمی‌کنند و پله‌ها جارو نمی‌شود، خودش جارو دست می‌گیرد و پله‌ها را تمیز می‌کند. لامپی سوخته باشد، خودش می‌رود و آن را عوض می‌کند. او نمونه فردی است که منتظر نمی‌ماند دیگران کار‌ها را انجام بدهند.

یا اینکه ببیند مسئول چه کاری چه کسی است. خودش بلند می‌شود و آن کار را انجام می‌دهد. همه این‌ها به کنار، حاج آقا بابا و بزرگ‌تر خیلی از اهالی شهرک است. خیلی‌ها برای امور مختلف می‌آیند و با او مشورت می‌کنند. مثلا همین چند وقت پیش که اولین بار موضوع اگو در شهرک مطرح شد و ساکنان کاملا با این موضوع بیگانه بودند و نمی‌توانستند تصمیم بگیرند، عده‌ای نزد حاج آقا آمدند و موضوع را با او درمیان گذاشتند. بعد با مشورت هم قرار شد برای اگو همکاری شود.

بعضی‌ها هم وقتی می‌خواهند به خواستگاری بروند می‌آیند دنبال حاج‌آقا و با خودشان می‌برندش. شوخ‌طبعی‌ها و نصیحت‌ها و تجربیات ابوجعفر به گونه‌ای است که حضورش در هر جمعی باعث دلگرمی می‌شود.

طبیعی است که با چنین شرایطی وقتی دو نفر با هم اختلاف داشته باشند، بخواهند حاج آقا پادرمیانی کند؛ همسایه‌هایی که بینشان اختلاف افتاده بود و ابوجعفرآشتی‌شان داده. یک وقت‌هایی هم نیازی نیست کسی برای کاری دنبال او بفرستد.

مثلا وقتی یک عده جوان بیکار را می‌بیند که کار بیهوده انجام می‌دهند، بلند می‌شود می‌رود به سراغشان. با نرمی با آن‌ها حرف می‌زند و البته یک جا‌هایی هم با تندی. اگرچه همسرش می‌خواهد در این کار‌ها دخالت نکند و برای خودش دردسر ایجاد نشود و همانجا سعی می‌کند به ما هم بگوید با این کار‌ها ممکن است خلافکار‌ها مشکلی برای حاج آقا به وجود بیاورند، ولی ابوجعفر از محافظ خودش حرف می‌زند و می‌گوید: «من خدا را دارم.»

ابوجعفر که خودش هرسال راهی نجف و کربلا می‌شود، دوست دارد دفعه بعد همسرش را نیز با خود ببرد: «به او گفته‌ام نمی‌خواهد برای من سحر و افطار درست کند یا چای بگذارد. خودم این‌کار‌ها را انجام می‌دهم. استراحت کند جان بگیرد تا بتوانم امسال با خودم ببرمش.»

او دوستانی در نجف دارد که از اربعین راه می‌افتد می‌رود به سمت نجف. چند روزی را آنجا می‌ماند بعد راهی کربلا می‌شود و تا چهل و هشتم را آنجا می‌ماند. بعد از آنجا به خوزستان می‌رود و به قول خودش در زادگاهش دوری می‌زند، سری به اقوام و آشناهایش در آنجا می‌زند و بعد دوباره برمی‌گردد به مشهد.

 

نفس گرم ابوجعفر؛ موذن قدیمی شهرک شهید بهشتی

 

اذان چه کسی را اذیت کرده؟

ابوجعفر خاطره زیاد دارد، ولی نمی‌داند کدامش را برایمان تعریف کند. برخی خاطراتش توام با گلایه است، می‌گوید: توی شهرک خیلی‌ها صدایم را دوست دارند و اگر یک روز به هر دلیلی صدای اذان من پخش نشود، نگران حالم می‌شوند؛ این برای من بهترین خاطره است.

اما برخی‌ها هم می‌آیند به من می‌گویند چرا هر روز می‌روم اذان می‌گویم. می‌گویند صدایم بلند است و اذیتشان می‌کند، یا بچه‌شان از خواب می‌پرد یا... این‌ها را که می‌گوید خودش تاسف می‌خورد و می‌گوید: «در جواب آن‌ها می‌گویم من اذان می‌خوانم، اذان چه کسی را اذیت کرده؟» و باز دوباره لبخند روی لبش می‌نشیند و می‌گوید: «خداراشاکرم به خاطر این لطفی که در حق من کرده است.»



* این گزارش د‌وشنبه  ۸ خرداد ۹۶ در شمـاره ۲۴۷ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر